امضای سیاه
ای خدایی که نمی گیرد
تو خوابت، هیچگاه!
سخت بین!
چه آوردند بر این آور پناه؟!
من نمی دانم
کجا رفت و چه می نوشد به جام؟
لیک تو آگهی!
دنیا چه می ریزد برای او به کام؟!
چند صباحی
که او بشد همراه من؛
گفت شعرهای آتشین...
بهر کمال و وقار و نازنین چشمان من!
فریبا نقشه ای بودش
که می بُردش به راه!
بُرد این منِ ساده به آرامی
که افتادم به چاه...
از باور و از اعتماد و شعر و شور!
رفت دُردانهء بینا پدر
در تَه آرامش
یک تکه گور...
نظرات شما عزیزان:
|